پر ریختن مرغان شکاری و غیره. کریزکردن. تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبۀ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری). رجوع به کریز شود
پر ریختن مرغان شکاری و غیره. کریزکردن. تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبۀ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری). رجوع به کریز شود
گول خوردن. فریفته شدن: کرا در جهان هست هوش و خرد کجا او فریب زمانه خورد؟ فردوسی. فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافت عمدا. خاقانی. نه آیین عقل است و رای و خرد که دانا فریب مشعبد خورد. سعدی. فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر. (گلستان سعدی)
گول خوردن. فریفته شدن: کرا در جهان هست هوش و خرد کجا او فریب زمانه خورد؟ فردوسی. فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافت عمدا. خاقانی. نه آیین عقل است و رای و خرد که دانا فریب مشعبد خورد. سعدی. فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر. (گلستان سعدی)
حسرت کردن. افسوس خوردن. آه کشیدن. غم خوردن. (ناظم الاطباء). درد خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف. (دهار). تأسف. تبلد. تحسر. تحکر. تفکن. تهلیف. (منتهی الارب). حسره. (دهار). لهف. (منتهی الارب) : بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد گفتند بگریخت، بهرام دریغ بسیار بخورد به ناکشتن او. (ترجمه طبری بلعمی). بر آنچه داری در دست شادمانه مباش و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور. ناصرخسرو. پیری نهاد خنجر برنایت تا کی خوری دریغ ز برنائی. ناصرخسرو. موش گوید که چون درآمد مار غم جان نه دریغ خانه خورم. خاقانی. همه شروان شریک این دردند دشمنان هم دریغ او خوردند. خاقانی. رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی حقا که من دریغ زبان تو می خورم. خاقانی. هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم. خاقانی. من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم... (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81). وز بی کسی تو در چنین درد می گفت وبرآن دریغ می خورد. نظامی. رفت جوانی به تغافل بسر جای دریغ است دریغی بخور. نظامی. دریغش مخور برهلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف. سعدی. بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست. سعدی. صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. (گلستان سعدی). ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاط بر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ. سالک یزدی (از آنندراج). هوس را چو آورده در زیر تیغ کفش خورده بر تیغ او صد دریغ. ملاطغرا در تعریف پیرمغان (از آنندراج). ملهوف، مهکوب، دریغ خورنده. (دهار)
حسرت کردن. افسوس خوردن. آه کشیدن. غم خوردن. (ناظم الاطباء). درد خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف. (دهار). تأسف. تبلد. تحسر. تحکر. تفکن. تهلیف. (منتهی الارب). حسره. (دهار). لهف. (منتهی الارب) : بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد گفتند بگریخت، بهرام دریغ بسیار بخورد به ناکشتن او. (ترجمه طبری بلعمی). بر آنچه داری در دست شادمانه مباش و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور. ناصرخسرو. پیری نهاد خنجر برنایت تا کی خوری دریغ ز برنائی. ناصرخسرو. موش گوید که چون درآمد مار غم جان نه دریغ خانه خورم. خاقانی. همه شروان شریک این دردند دشمنان هم دریغ او خوردند. خاقانی. رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی حقا که من دریغ زبان تو می خورم. خاقانی. هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم. خاقانی. من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم... (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81). وز بی کسی تو در چنین درد می گفت وبرآن دریغ می خورد. نظامی. رفت جوانی به تغافل بسر جای دریغ است دریغی بخور. نظامی. دریغش مخور برهلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف. سعدی. بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست. سعدی. صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. (گلستان سعدی). ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاط بر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ. سالک یزدی (از آنندراج). هوس را چو آورده در زیر تیغ کفش خورده بر تیغ او صد دریغ. ملاطغرا در تعریف پیرمغان (از آنندراج). ملهوف، مهکوب، دریغ خورنده. (دهار)