جدول جو
جدول جو

معنی کریز خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

کریز خوردن
(رُ عَ / عِ تَ)
پر ریختن مرغان شکاری و غیره. کریزکردن. تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبۀ کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری). رجوع به کریز شود
لغت نامه دهخدا
کریز خوردن
((کُ. خُ دَ))
آماده شدن باز برای شکار
تصویری از کریز خوردن
تصویر کریز خوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیز خوردن
تصویر لیز خوردن
سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
گول خوردن، فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
افسوس خوردن، حسرت خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ زَ دَ)
سوختن پشم و پرز پارچه های پشمی و موی سر و مانند آن. رجوع به کز دادن و کز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
سر خوردن. تزلق. لیزیدن. لغزیدن پای در جائی نسو و لغزان. لغزیدن و لغزانیدن. سریدن. در سطحی لغزان سریدن پای و جز آن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ دی دَ)
فریب خوردن. (از مجموعۀ مترادفات ص 264) (آنندراج) :
نخورده ز مردانگی ریو نفس
شده کشته در دست اودیو نفس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ / عِ زَ دَ)
کریز خوردن. رجوع به کریز خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
فاسد کردن کرم میوه را و تباه شدن آن. (یادداشت مؤلف) ، فاسد شدن دندان. سوده شدن دندان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ وَ کَ دَ)
گول خوردن. فریفته شدن:
کرا در جهان هست هوش و خرد
کجا او فریب زمانه خورد؟
فردوسی.
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافت عمدا.
خاقانی.
نه آیین عقل است و رای و خرد
که دانا فریب مشعبد خورد.
سعدی.
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حسرت کردن. افسوس خوردن. آه کشیدن. غم خوردن. (ناظم الاطباء). درد خوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسف. (دهار). تأسف. تبلد. تحسر. تحکر. تفکن. تهلیف. (منتهی الارب). حسره. (دهار). لهف. (منتهی الارب) : بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد گفتند بگریخت، بهرام دریغ بسیار بخورد به ناکشتن او. (ترجمه طبری بلعمی).
بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
ناصرخسرو.
پیری نهاد خنجر برنایت
تا کی خوری دریغ ز برنائی.
ناصرخسرو.
موش گوید که چون درآمد مار
غم جان نه دریغ خانه خورم.
خاقانی.
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند.
خاقانی.
رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی
حقا که من دریغ زبان تو می خورم.
خاقانی.
هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد
چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم.
خاقانی.
من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم... (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81).
وز بی کسی تو در چنین درد
می گفت وبرآن دریغ می خورد.
نظامی.
رفت جوانی به تغافل بسر
جای دریغ است دریغی بخور.
نظامی.
دریغش مخور برهلاک و تلف
که پیش از پدر مرده به ناخلف.
سعدی.
بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. (گلستان سعدی).
ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود
خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاط
بر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ.
سالک یزدی (از آنندراج).
هوس را چو آورده در زیر تیغ
کفش خورده بر تیغ او صد دریغ.
ملاطغرا در تعریف پیرمغان (از آنندراج).
ملهوف، مهکوب، دریغ خورنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیس خوردن
تصویر کیس خوردن
چین خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
گول خوردن فریفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
غم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیس خوردن
تصویر کیس خوردن
((خُ دَ))
چین خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیز خوردن
تصویر لیز خوردن
((خُ دَ))
سر خوردن، لیزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریب خوردن
تصویر فریب خوردن
((فِ یا فَ. خُ دَ))
گول خوردن، فریفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریغ خوردن
تصویر دریغ خوردن
((~. خُ دَ))
متأسف شدن، حسرت خوردن
فرهنگ فارسی معین